۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

جستجو

دستش را تپ تپ روی اتاق زد؛گوگرد را پیدانمود. آرام رفت کنار پنجره بیرون را نگاه کرد؛سیاهی شب،همه را در خود برده بود.دستش را روی شیشه گرفت و با ناخن هایش می خواست چیزی رسم کند. صدای پارس سگ ها از بیرون شنیده می شد. چوبگی از گوگرد روشن نمود و آنرا بالای ساعت دستی گرفت،با چشم چپش به دقت آنرا دید ساعت چیزی کم دوازه را نشان می داد.بعد یک باردیگر نامش راکه در بنددستش خال کوبی شده بود خواند؛متین.ازپله ها پاین شدومثل هرشب ازخانه بیرون شد.

بادست موهای خودراجمع وجور کرد،و بلند بلند نفس کشید. احساس راحتی نمود. پلک زد و آسمان را نگاه کرد.زیر لب گفت :امشب می توانم بشترقدم بزنم.ستاره ها یک یک معلوم می شدند؛هرگز نزدیک هم نبودند. شایدازهم دیگرترسیده بودند.

رفت کنار دیواربه پالیدن شروع کرد.به عادت تبدیل شده بود، این کارراهر شب می کرد،هرشب.متین درجنگ های داخلی یک چشمش را از دست داده بود. شب را دوست داشت؛ازاینکه می توانست پی چیزی که می خواست بگردد. روزها چندان از اتاق بیرون نمی شد. ترس داشت،از آدم ها می ترسید که مبادا چشم دیگرش نیز ازاو بگیرد.روشنی راهم دوست نداشت؛شایدتحمل دیدن رنگ هارا نداشت.همیشه آرزو داشت که شب تمام نشود. اما هرگرزچنین نشد. دست دراز نمود تاستاره هارالمس کند. فکر کرد دستش می رسد؛گرمی آنهارا احساس کرد. دست هایش بلند بود بی اراده حرکت می کرد. با خود بلند بلند حرف بزند اما حرف های خودرا نمی فهمید. فکر کرد گنگ شده،کر شده...

سبک شده بود احساس می کرد که دارد به آسمان میرود. کورمال کورمال حرکت می کرد،قدم هایش بلندتر از وقت شده بود. پیش می رفت نمی فهمید که چقدر ازخانه دور شده است. پایش به چیزی گیر نمود؛افتاد. دلش گرفته بود نمی خواست؛ ازدنیای که برایش خلق شده،جداشود. بادست تکیه داد تابلند شود. اما دستش رامثلیکه حیوانی گزیده باشد؛پس کشید. گوگرد را روشن نمود. چشمان کلان به او زل زده بود.باورنکردخوب دقت کرد به راستی چشمان خری بود که باسری بزرگ بروی زمین افتاده بود.گوگرد تا آخر سوخت طوریکه دستش را سوختاند.آهسته آن را لمس کرد؛سردشده بودند. پی چیزی که می گشت آنرا پیدانموده بود. چاقو را از جیبش بیرون کشید. آنرا فرو کرد و چشم راکشید مثلیکه چیزی را دزدیده باشد، پا به فرار گذاشت. هرگز پشت سرش را نمی دید. همین طورمی دوید،چشم را محکم به دستش گرفته بود.

دهنش باز مانده بود،فکرکردخلی دویده باشد اما چرا به خانه نمی رسد؟اینرا از خود پرسید،مثلیکه خانه را گم کرده بود.کوچه ناآشنابود تاریکی کم کم چشم های اورا نیز می گرفت. ترسش بشتر شده بود. به چشم نگاه کرد اما آنرا ندید. می خواست از خودهم فرار کند.به دستش چیزی حرکت می کرد. آنرا انداخت گوگرد را روشن نمود دید که کرم گنده ی روی زمین حرکت می کند.جیغ کشید،اما صدا نداشت.

۱۳۸۷ فروردین ۲۹, پنجشنبه

111

سایه ای مژگانت دنیایی غرب، شرق

مد و جذز اقیانوس چشمانت را

بهم گره می زد.

وقتیکه از سینه های برهنه ات

تصویر شمامه را

برای یک سلسال دیگر

انگشتانم

روی دریچه ابهام

برای مهتاب

برای آنکه بگوید:

این مفهوم ها یعنی (خداوعشق)

یکی اند.

نقاشی می کرد.

۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

شما قضاوت کنید!!!

روزنامه های افغانستان که آیینه دار مطبوعات در افغانستان است؛ مبتذل شده می روند. گاهی شما افتضاحات را در این روزنامه ها می بنید که تمحل کردنش دشوار است.


روزنامه پیمان که ظاهرا شخصی است و قبلا هفته نامه بوده؛ امروز در شماره پانزدهم، خود را و همه مطبوعات افغانستان را خیس کرده است. این روزنامه که مدیر مسوول آن خودرا روزنامه نگار موفق کشور می نامد؛ هویت اصلی خودرا افشا کرد.


پیمان در صفحه نخست خود چند تیتر درشت دارد که می خواهد بگوید که دار وندار این روزنامه این است. اما افتضاح ازاین جا شروع می شود، شما به یک دید متوجه اشتباه بزرگ این روزنامه می شوید. اشتباهی که اصلا نمی شود انتظارش را داشت. در یکی این تیتر ها شما می خوانید(دریای نگرانی جاریست ) (موقعیت معلق کریم خرم در افکار عامه) و در پاین این تیتر متوجه عکس خرم می شوید، که باد کرده نگاه دارد. می خواهید که ادامه بدهید اما آنجا می خوانید: وزیر عدلیه روز یکشنبه در گفت و گو ... محمد سرور دانش در دومین روز ارایه گزارش...‌‌


نوشته که شما در پاین تیتر می خوانید مربوط به تیتر نمی شود، آیا شما فکر می کنید که چنین اشتباه ممکن باشد!؟! بله!!! در روز نامه که جناب رزاق مامون مدیرمسوول است، بعید نیست.
در تیتر بزرگ دیگر شما می خوانید(شما قضاوت کنید)( این را می گویند حسابدهی ...و عکس سرور دانش چشم شما را به خود متوجه می کند) در پایین نوشته اند که گزارشات رسیده حاکی ازآن است که آقای خرم قبل از حمله به واژه های زبان...


تیتری که مربوط به آقای خرم است از نیت کاپی شده است. کاپی کردن از انترنت روش معمول در روزنامه ها ودرکل در مطبوعات افغانستان شده است. آنها می روند از نیت کاپی می کنند و بعد هم آنرا بدون آنکه بخوانند در روزنامه های خود به چاپ می رسانند. البته این در حالی است که بعضی از این روزنامه ها منبع را ذکر می کنند و بسیاری از ذکر منبع خوداری می کنند.

۱۳۸۷ فروردین ۱۸, یکشنبه

و...

بهشت، دوزخ
احساس زمین روی چشم خدا
دستش را آهسته آهسته
بلند کرد.
مخاطب در عرب
اقراُ
وبعد ... کمی لبخند
لحظه ای دیر
تماس با انگشت سبابه
بکش کافران را
خشم ، قهر یا نفرت؟؟؟
نه!
جنگ مقدس...
و دلسوزی
یازده سپتامبر
انعکاس صدای خدا
به گوش اسامه
و...

۱۳۸۷ فروردین ۱۶, جمعه

اولین دور کارگاه آموزشی وبلاک نویسی

این کارگاه آموزشی که توسط کانون وبلاک نویسان افغانستان برگزار شده بود. برای اولین بار بود که در کابل چنین کارگاه آموزشی دایر می شد؛ این آموزشگاه برای دو روز ادامه یافت. روز اول نیم روز را دربر داشت که فقد تیوری و خبر بود. البته روز اول برای من جالب بود؛ جالب به این خاطر که بسیاری از فاکت ها را من اطلاع نداشتم ؛ مثلا نمی دانستم که بلاگری هم وجود دارد که می تواند فرصت بشتر برای نویسنده نسبت به بلاکفا و یا پرژن بلاک بدهد. همچنان دراین روز در مورد اهمیت وبلاک در جهان امروز گفت وگو شد.

در روز دوم، کار گاه آموزشی بشتر به ساخت یک وبلاک توجه داشت. در این روز من چیزی دست گیرم نشد؛ در روز اول قراربود بسیاری از چیز ها را عملا تجربه نمایم اما نسبت به مشکلات انترنیت نتوانستم که به تمام آنها برسیم.گر چند ما آموختیم که چگونه یک وبلاک را مدریت، بازسازی، مشهور و... بکنیم. اما من فکر می کنم که دو روز مدتی کمی بود برای چنین کارگاه.

از آنجایکه وبلاک نویسی در افغانستان پدیده ای جدید است و فرهنگیان تازه به این دنیا رو آورده اند ، چنین کارگاه های بسیار مفید واقع می شود. فرهنگیان انتظار بشتر این نوع کارگاه های آموزشی را دارند.